شادی و کلاغ *** ممتاز و نمونه شدن برای یک سال است، و ماندگار شدن برای یک عمر؛ سلام بر معلّمی که هر سال نمونه است و یک عمر ماندگار ...ـ * * ***

در زمان های قدیم ، دختری به نام شادی ، برای همه مردم ده نان می پخت . همه مردم هر روز می آمدند و از شادی ، نان می خریدند .
روزی از روزها که کنار تنور نشسته بود و نان می پخت ، یکدفعه دید کلاغ سیاهی به طرفش پرواز می کند ، کلاغ سیاه نزدیکتر شد ، یک نان به منقارش گرفت و پرواز کرد .
روز بعد و روزهای بعد هم کلاغ می آمد و این کار را تکرار می کرد . تا چهل روز کار کلاغ همین بود ، تا اینکه شادی برادرش را خبر کرد و گفت : « چهل روز است که کلاغ می آید و یک نان با خود می برد ، می خواهم دلیل این کارش را بدانم ! برادرش اسب خود را آماده کرد و به خواهرش گفت که : « از امروز کلاغ را تعقیب می کنم . »
کلاغ مثل هر روز ، نان را برداشت و رفت . برادر شادی هم با اسب بدنبالش می رفت . یکدفعه دید کلاغ نان را در چاهی انداخته و بدنبال کارش رفت . نزدیک چاه شد و صدایی شنید ، طنابی را به داخل چاه انداخت و خودش هم از آن پایین رفت و دید مردی در ته چاه نشسته است و نان می خورد ، او را از چاه بیرون آورد .
وقتی که کمی استراحت کردند ، برادرشان ماجرای آن کلاغ را تعریف کرد و مرد هم گفت : « من چهل روز پیش ، داخل این چاه افتاده بودم ، در چاه آبی وجود داشت و هر روز نانی برای من فرستاده می شد ، حالا می فهمم که خداوند به آن کلاغ مأموریت داده بود که برای نجات جانم آن نانها را داخل چاه بیندازد . »
سپس دستهایش را به سمت آسمان بلند کرد و خدا را شکر کرد و باز رو کرد به برادر شادی و گفت : « هیچکدام از کارهای خداوند بی دلیل و حکمت نیست !»


نظرات شما عزیزان:

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:




تاریخ: 15 / 7برچسب:,
ارسال توسط آموزشگاه امیرکبیر(گلپایگان)
آخرین مطالب

آرشیو مطالب
پيوند هاي روزانه
امکانات جانبی

آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 34
بازدید دیروز : 10
بازدید هفته : 44
بازدید ماه : 183
بازدید کل : 16008
تعداد مطالب : 133
تعداد نظرات : 28
تعداد آنلاین : 1

هواشناسی گلپایگان